سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمى با دمى که برآرد گامى به سوى مرگ بردارد . [نهج البلاغه]

راز جاویدان

 
 
ورق بعدی از کتاب زندگی!(چهارشنبه 91 مرداد 4 ساعت 4:20 عصر )

بنام خدای مهربان

.

درونم در حال تهی شدن است؛ تهی از نقش های قاب شده ی فلسفه ی خیال من. می نگرم خویشتن را و افکار او را؛ اندیشه های سنگین املاک زمان، از زمین هم محروم کرده بدرقه ی جاده های تاریک مبهم می کنند؛ تا بدانجا که چون به خود می رسم، می بینم: زمین را هم نفهمیده سفر کردم بی خویشتن! پر سوالم؛ پر ندانستن ها؛ چرا باید افکارمان هم به یغما رفته سفر کنند؟ یغما به قیمت اندوه انجماد زمان! چرا رویش این دغدغه ها در من؟!

گفتند دریا را ببین و دریاب! دریا از آن من بود ولیکن تا رسیدن، خود از رود به دریا شدم و چون بنگریستم دیدم دریا بی من معنی دارد؛ اما معنی تام ندارد! چرا که جزئی از او شدم و او بی من، دریا بود نه به اندازه ی وسعت تامّ اش.

«عنصری با جمع، کران می گیرد و خود به تنهایی کران نمی شود!» این است آخرین سطری که از ورق باقی  مانده از روز زمان پایان نامه، می خوانمش. تهی می شوم از قاب ها و قالب های مسکوت دستانی که مدام انسان را با مهره های شطرنج اشتباه گرفته بر نفس خویش بر خط و خطوط مقام خود جابجا می کنندش؛ در حالیکه دنبال کیش و مات یکدیگرند. انسان می شود مهره سرباز، و مسئول گرفتار میز کذایی در کمین مقام و پست های دنیای دنی شاه میدان می شود!

الحمدالله هجرت کرده از زمین، گرفتار زمان ساخته خویشتن را تا قاب های خوش خط و خال محصور کننده.

پس تا ورق بعدی یا حق.







بازدیدهای امروز: 18  بازدید

بازدیدهای دیروز:5  بازدید

مجموع بازدیدها: 24316  بازدید


» اشتراک در خبرنامه «