یاهو مددی!
«اگر دین ندارید؛ لااقل آزاده باشید.»
«هل من ناصر ینصرنی!»
...
من کربلا را ندیده ام؛ اما...
اما دنبال عشق، سال هاست می روم؛ می دوم؛ در تجسس ام؛ بیقرارم...
ندای «یاحسین» از گلوی تیرخورده ی شهیدان کربلای ایران، شلمچه، هویزه، ... دل مرا سال هاست بیقرار و شیفته ی راه مردی، مردانگی، آزادگی، شجاعت و ایمان نموده است. من عطش را نمی فهمم؛ اما صدای تشنه لبان شهدای فکّه را هنوز هم می شنوم. از کربلا تا کربلا، یک واژه را تفسیر کرده اند: آزادگی.
های! های!
الهی مددی!
یا حسین جان ادرکنی!
اربعین حسینی 1393.09.22
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت: امان از دل زینب! امان از دل زخمی چشم انتظاران شهدای گمنام.
یاهو مددی!
.
من الهه نیستم؛
من ضمیرِ مریمِ مقدسِ زمانه نیستم؛
همین ام... همین.
تازه از معبد بیرون آمده را مانم؛ که انگار هنوز، عیسایِ مرا تابِ دیدن ندارد اهل شهر!
مرا کمتر قضاوت کن؛ من با خدا ایمن تر ام...
1393.05.22
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت: چون اصحاب کهف را مانم که از بیداریش پشیمان است. عجب شهری و مردمانی!!! خدایا مددی!
به نام حضرت دوست
.
گاهی باید خود را رهانید، حتی برای اندکی از بندها؛ تا شناخت مجهولات زمین و زمان را...
اما!
اما تا کجا می توان درید حجاب جهل را از حقایق های پنهان! یقین، آشفتگی دارد رفتن و جستن و دریدن؛ و دیوانگی سهم دل هر جوینده. مگه نه؟!
خدایا مددی!
و باز حرکت در دُور زمان، با قدم ها در زمین... سایه را باید تکمیل کرد.
و...
اکنون در خلوت خویش، جانمازت را باز کرده ام؛ مبداء پرواز تو پیداست. منتظرم تا باز چون دیروزها جهت را نشانم دهی!
سبحان الله
15/03/1393
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت: چراغ راه را از کدامین بوته ی تقدیر باید چید؟
به نام خدای مهربان دلم!
نَفَس در حصارِ بودن، جریان دارد رو به سوی خاموشی؛ اما... اما گِرهی دیگر برای چونان آغاز رویش منتهی به ثارالله و چونان زایش از ثارالله، بر نَفَس هایم جانی دوباره بخشید؛ تا دوباره رفتن در این وادی الایمن را علتی زیبا بیابم.
خدایا مددی!
پس دوباره برای باری دیگر، بسم الله...
برای ثبتی ماندگار بر کتاب تاریخ قهرمانان ملّی، ورق های سفید و نانوشته را برداشته ام؛ و قدم ها را دوباره برای رفتنی دیگر تمرین می دهم. کمر راست کرده و ایستاده، اندیشه را بیدار می سازم؛ تا بنگرم، مفهوم راز گره دوباره را برای فهمیدن مجهولات، در غوّاصی دوباره!
سبحان الله
و اما گره!
القصه؛ اینک گره را در انجمادِ عشق و کُرنِش زمان، بعد از اندکی رکود یافته ام. آری! در تلاقی دو ماجرای مکمل، اندیشه در بلوغ منجمد شده با ـــــخط سرخــــ نوستالژی برای شروعی دوباره گره زده شد.
ــــــــــــخط سرخــــ
خط سرخ!
خط سرخ؟
عجب! اینک اندیشه و کتاب نانوشته و زمان... اندیشهی طغیان کرده چونان سوار بر اسب زمان، شناگر و غوّاص ماهری خواهد بود در کشف اسرار عشق. پس تأملی اندک تا زایشِ مهرِ اقبال یافته...
و اما... از ــــخط سرخــــ این جمله باقی ماند: و تمام عمر همیشه دیر می رسیم.
.
چرا؟
بی بهانه نمی توان به مقصد دل سپرد و دیر نرسید؟!!!
5/12/1392
یاهو
.
باید شکست!
اما نمی دانم کدامین را:
جسم را و یا روح را؟
روحی که با هنر همدل شد و تا اکنون زایید عشق را، زیبایی را...
و جسمی که همپای روح، مرا تا اکنون رسانده...
ولی باید شکست؛
کدامین را؛ نمی دانم...
عقل را و عشق را؟
زمان می گوید: که تا اینک عقل را شکسته آمدم.
و ما بقی سفر را، به قدمها قوّتی دیگر، با هم دل عشق رهسپار گردم.
آری
اینگونه خطایش بخشودنی است؛ رفیق!
مگه نه؟
...
یاحق
بسم الله
شهر قشنگی است؛ خیلی قشنگ...
ما در این شهر زندگی می کنیم؛ نفس می کشیم؛ راه می رویم؛ و همدیگر را با نام انسان خطاب می کنیم.ما در این شهر زیبا می نویسیم؛ حرفی شد بر سر منبر سخن، سخنور می شویم؛ مشقمان را هر روز بهتر می نویسیم؛ تکلیفی نیست ناقص مانده و از ما نمره بگیرد. ما نمره ها را تمام، در دفتر لوح تقدیرمان می شماریم.
یک
دو
این بار می شود ده
هنوز مانده جلو بزنیم از دیگر انسانها
هنوز مانده در مسابقه انسانیّت خود را به عدد کامل برسانیم.
سبحان الله
و . . .
لبخند بر صورتم می خشکد. هوا سرد نیست، ابری هم نیست؛ این شهر، شهر عجیبی است.زیبایی هایش را تازه یاد می گیرم؛ تازه می بینم؛ تازه لمس می کنم واژه واژه انسانیّت را.
هنوز الفبای زیبای تک واژه دروغ، ریا و تزویر را بر لغت نامه خود وارد ننموده ام تا کلیدی باشدبر فهم زیبایی های این شهر افسانه ای. کلید واژه ای سنگین در بغضم می شکند و ذهنم یارای درک آن نیست.اینجا واژه ها تغییر هویّت داده اند.پس نالیدن من از تغییر جنسیّت واژه ها، کاری بس عبث است...
الله اکبر
کتابچه قصه های این شهر مترجم می خواهد. مانده ام انسانیت در دستان ماست یا آنانکه در میدان عمل، جان به کف، واژه ها را در هوا پاشیدند و رفتند؟! کدام؟
10/09/1392
ـــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت: بیاد شهدای زیبا نام این شهر؛ صلوات
.........
یاهو مددی
بـاز زمـزمه راز مُحـرّم شـد و مــا در خـوابیم ...
التماس دعا
به نام خدای مهربان
. . .
!
خـانه ای می خـواهم دنـج، خـلوت با خـدا
تـا
بنویسـم؛ ترسـیم کنم؛ بسـازم.
: کدامین چیسـتی را؟
خـود را و تـمام وجـود رسـیده به خـط ممتـد زندگـی را تا اکنـون؛
و تفسـیر شـوم در این سـه . . .
زاده شـوم در خـود و خـویشـتن وجـود.
کافـی نیسـت؟!
.
خدایا شکرت
17/07/1392
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت: مریم بانوی نازنین! این نبود گنج رنج من از تمنّای خدا؛ می شنوی؟ . . .
بنام خدای مهربان دلم!
وقتی خدا جلوه گر می شود در بلوغ تبسم؛
نگاهم به سمت باد خیره می ماند که:
تا کجا؟!
...
و در سکوت خویشتن،
دل و روحم،
غواص دریا می شود؛ از بیکران، باکی ندارم؛
پس می روم من؛
تا بر محرم دل، فاش کنم اسرار مجهول زمان را!
خدایا شکرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت: کاش می شد دوباره در نفس های زمین، زماندارانی چون شهدا یافت! کاش ...
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْکَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ اجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی
وَ الْبَصِیرَةَ فِی دِینِی
وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی
وَ الْإِخْلاصَ فِی عَمَلِی
وَ السَّلامَةَ فِی نَفْسِی
وَ السَّعَةَ فِی رِزْقِی
وَ الشُّکْرَ لَکَ أَبَدا مَا أَبْقَیْتَنِی
خدایا!به حق محمد و خاندان محمد بر تو،درود فرست بر محمد و خاندان محمد،
و قرار بده در دیدهام نور
و در دینم بصیرت
و در قلبم یقین
و در عملم اخلاص
و در جانم سلامت
و در روزیم فراوانى
و سپاس جاودان خویش را مادام که زندهام نصیبم ساز.
خدایا شکرت