بنام خدای مهربان
در سه گام پیش که به چار می رسد، سنگی راه آبراهه از رود را بست و آن را به طغیان کشاند. طغیان رود دیدنی بود تا . . . از جیغ و فریادش خستگی از تن بر بصیرت افتاد و جاری شد در محضر تپشهای نرم نسیم شاهد از چشم خدا. صخره ها و علف های حاشیه نشینِ رودخانه لمس کردند، زخمی شدند و ادعای مرحم طغیانگری. «رهگذری بودند» این باوری بود که آبراهه و رود تا بدانجا فهمیده بودند. ماندن نه در شریعت رود و بستر آبراهه بود و نه در مذهب همرهان!
. . .
حیرت است این محمل که می بینی در او
بار لنگان لنگ خود را به دوش
چینش است این محفل عشّاق
تار دلهای جنون آمیز یغما رفته را
حیرت است این، حیرت است این، حیرت است؛
راز درد زایمان آفرینش!
تن گل آلود رود آرام بر بستر جاری است و کلوخه هایی از خود می زاید که آبراهه را از او می گیرد! شگفتا! میدان مبارزه است یا عصیانگری دهان خاموش؟
صفحه ی دوم ورق خورده است و رود طغیان نمی کند، نمی خروشد، سنگ و علفی را به نجوا نمی خواند، آرام است و آبراهه را مهیای رجعت می کند؛ هنوز هم صدای مرد صیاد در گوشش باقیست و تمنایی نیست برای ماندن، چرا که ماندن در شریعت رود بی حرمتی است به قاموس زمان.
(دوربین تن شست و من چشم)
پی نوشت: الحمدلله چه آبراهه باشد چه نباشد رود جاری است و همیشه هم جاری است با حال خوبش چون مریم بانوی نازنین.
4/3/1391.