بنام خدای مهربان
او مهربان است شکی ندارم و این یقین درون مرا دیروز در رقص زمین، از پس لرزه ها حفظ کرد.
پنجره را می نگرم؛ زندگی جاری است. تردّد ماشین ها و چرخش بادی که بوته ها و برگهای لطیف درختان را به رقص در آورده دیدنی است. خانه ها استوار و چون سنگ بر زمین میخ کوب شده و تصور رقصشان بر ذهن محال است. ولی؛ اما دیروز چه شد که همین ستونهای سنگی نیز شروع به رقص گرفتند و انسانها چون مورچه های ریز در دست و پای بازی الاکلنگ خانه ها بر خود پیچیدند و فرار کردند بر مکانی غریبِ امن؟! آرامش رفت. زمان ایستاد و زمین طاقت توقف آن را بار نیافت و بر خود لرزید؛ چون غربال کردن خاکی در الک، برخی از انسانها از زمین ساقط شدند.
مصیبت است یا اتفاق؟
«هنگامیکه آن واقعه بزرگ واقع گردد؛ . . . آنگاه زمین سخت بحرکت و زلزله در آید؛ . . . » و «روزیکه چشمهای خلقان از وحشت و هول خیره بماند؛ . . . در آن انسان گوید: کجا مفرّ و پناهی خواهد بود؛ هرگز مفرّی نیست». آری زمانی که زلزله ای سخت زمین را درگیرد و انسان از وحشت، پناهگاهی نخواهد یافت تا بدان آرامش یابد. وامصیبتا از آن روز!
دیشب انسانهای فرار کرده از خانه های سست خویش، به بیرون از آن و پارکها پناه برده و آرام گرفتند؛ مصیبت آن زمانی است که زمان بایستد و زمین هر چه در خود دارد را به زمان پس دهد؛ (قیامت)! آندم است که انسان چون پرکاهی به هر سو در هوا معلق و شناور بوده و از حالت خود وحشت زده خواهد شد!
21/5/1391