( یا رب العالمین)
زیباست اندیشه هایی که در قالب آن، کشف شهود سبب می شود.
بنام خدای مهربان
گاهی دل و فکر و مغزم طغیان می کند برای نوشتن! نوشتن از دیدن، از ترسیدن، از خشم زمان، از سختی زمین! از راز زمان؛ از راز زمین، زمینی که سالها از آن دور افتاده، تا درکش فاصله هاست، کنون عصیان واژه هاست در من!
گفتند: حقیقت زمین است، بــاور کن! ــــــــــــــــ گوش دادم.
عطش دیدن و دانستن، مرا تا مرز نبودن و ندیدن خاک کشاند. باورم بر واژهها سوار گشت و رهسپار شد. ورق زد؛ ورق به ورق خواند اندیشهها را؛ زیبا بود؛ لیکن . . . لیکن ترنّم، در وَجه سکوتش نازیبا! بسی چرکین شد دیدهگان جستجوگرم. حیـران زده، شستم بارها چشمانم را؛ یعنی واژهها بازی است در میدان وجدان انسانها!؟ تا حال دانستم واژهها را بـاری نهادهاند؛ بارِ نامحـرم. من اینک این بـار سنگین را زِ دوش واژهها برمیدارم؛ تا حقیقت ناب واژهها، دُرّ وصلش را از خدا، دَریابم
کنـون در آستانهی رهایـی، نامحرمی را سر بریدهام از واژههـا؛ و خود را از جولان دروغ رهانیـدهام. می دوم. دویدن تا دور شدن از گِرداب دروغ! از درک واژهها به بی باوری و عریانی واژهها رسیدن چه تلخ است. می خواهم بی زمین، زمان را بپیمایم. یعنی می شود؟
از «ی» زمین برخواستن و به «الف» زمان قامت بستن چه سخت است. لحظه ها را عریان دیدن، جز گوش شدن بر صدای پنهان خدا، ثمری دیگر نیست. بی پرده آوازِ حقیقت، سخنِ دوست شنیدن چه خوش است.
از درون می گوید: زمین، صورت نشسته ی زمان است؛ که در سرمشق انسانیّت: از صخره، کوه،درد، رنج، مهربانی و لبخند و ... ورق به دست بشر می دهد؛ و نگاه زمان به این است که دفتر مشق بشر را با متون: بزرگ شدن، تحمّل، آخ نگفتن، صبر، بخشش، مهربانی و تبسّم به معلم مهربان (زمین)، بخواند؛ تا بشر بزرگ شده و انسان گردد. شک در وجود می گوید: زمین صورت دیگر زمان است؛ که سیرت انسانیّت را با روی گشاد و دلی باز، به آنِ زمان تقدیم خواهد کرد.
آری مسلک زمین آزردن است و مسلک زمان آسایش. پس بی مهابا به آسمان باید نگریست که جایگاه ابد آنجاست و زمین جاده ای بیش نیست که باید رفت و رفت و دوید و ...
***
مریم/خدایا شکرتـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت1: «عصیان در این شهر زمین، ایثار جان می طلبد.»
پی نوشت2: تولدم مبارک